نتایج جستجو برای عبارت :

امروزِ دوسال پیش

هرجور حساب میکنم، میبینم آذر 95 آخرین زیارت مشهدمون بود..
ولی..
انگار چنددد سال گذشته..
بس که دلتنگیم..
بس که تصاویر حرم رو میبینیم و دلمون پر میکشه..
هنوز یه ماهی مونده تا بشه دوسال..
اما دلم میخواد امیدوار باشم..
اونقدری که هنوز دوسال نگذشته قسمت بشه بیاییم حرم..
شاید آقا طلبید..
هرچند با حساب و کتابهای ما جور درنیاد..
حرم لازمیم..
مشهدی ها حرم رفتین التماس دعا :)
اقا سلام 
این روزا خوبه
ینی نه که اتفاق بدی نیوفتاده
همین خوبه دیگه
راستییی باخدا آشتی کردم نماز میخونم
پاییز و هواش یاد دوسال پیش میندازه منوهمه چیزو یادمه خاطرات و حس هام گریه هام موسیقی ای ک گوش میدادم آرزوهایی ک داشتم
 
واو لعنت به کنکور
هنوزم حس میکنم خرابیی که تو من به وجود اورد...
خوشحالم ک بیشتراز دوسال باهاش درگیر نبودم
بگذریم
اوضاع احوال دانشگاه ب نظر خوب میاد
امروز یکی بهم گل داد  
خل شدم رفت
امیدوارم حالم هرروز بهترباشه و تمرکزم
نمیدونم چرا شدم مثل دوسال پیش مثل شبایی که گریه میکردم برا اینکه نکنه بابام بمیره نکنه تنها شم نکنه درحقــم نامردی بشه نکنه های زیادی و مثل بارون اشک میریختم ...
الان بعد از دوسال مامانم کنارم خوابیده الان ولی من یه ریز درحال گریه کردنم نکنه مامانمم تنهام بذار وای من دیگه هیچکــی رو ندارم وای خدا من چیکار کنــم خدا خودت کمکم کن نمیدونم این فـرای مزخرف چرا میاد تو مخ من آخه ؟ خـدا نظرتو برگردون! من خیلـــــی گناه دارم ...
دوسال میگذره 
از روزی که رفتم مدرسه و همه گریه میکردن...
پاهام شل شد
رفتم جلوتر پیش بقیه..
رسیدم پیش دوستام...ساعت ۷ صبح بود!
وقتی پرسیدم ، گفتن چیشده اما دیگه نفهمیدم...دنیا دور سرم می چرخید...
آخه گفتن تو پر کشیدی حدیثه...
گفتن دیگه نیستی بین ما...
الان دوسال گذشته! اما هنوز وقتی میخوام ازت بگم اشک ها جاری میشن...
آخه تو بهترین بودی...خوشگل ترین و باهوش ترین!
مثل من اسفندی بودی و قرار بود دکتر بشی!
حدیثه...اردیبهشتی که فهمیدم دیگه قرار نیست ببینمت ، شد
سلام.
هوای صبح امروزِ تهران بی نهایت دلپذیر بود ، بارونی و با یه آسمون پاک. خیلی شیک و کارت پستالی :)
موقع برگشت از دانشگاه هم هوا به شدت بهاری شده بود ، یه ظهر دلپذیر آفتابی اما خنک :)
امروز رو برای خودم جشن گرفتم با خریدن ۲ شاخه مریم و یه شاخه رز
بازم میخوام از این جشنای ارزون برای خودم بگیرم.دلم کلی گلدون کوچیک و بزرگ می خواد
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتعمری که حرامِ تو شد ای عشق، حلالت!طاووسی و حُسنت قفسِ پرزدن توستای مرغِ گرفتار، چه سود از پَروبالت؟!زیباییِ امروزِ تو گنجی ابدی نیستبیچاره تو و دل‌خوشیِ روبه‌زوالت!مانندِ اناری که سرِ شاخه بخشکدافسوس که هرگز نرسیدی به کمالت!پرسیدی‌ام از عشق و جوابی نشنیدیبشنو که سزاوارِ سکوت است سؤالت!یک‌بار به اصرارِ تو عاشق شدم ای دل!این‌بار اگر اصرار کنی، وای به حالت!
امسال، بعد از دوسال روزه خوری، میخوام مثل آدم روزه بگیرم! البته ان شالله...
دوسال پیش که علی چهار ماهه بود و پسری بود به شدت شکمو . (از لپ های آویزونش تو عکسای اون موقع کاملا مشهوده!) و انقدر شیر میخورد که من حتی فکر روزه گرفتن هم مو به تنم سیخ میکرد!
 و البته خودم هم مدام در حال خوردن بودم. یعنی مدااااام! درواقع حضرت آقا هرچی پول درمیاورد میریخت تو شکم ما دوتا :|
پارسال هم که با اینکه تمام تلاش خودمو به کار گرفتم، آخرش تونستم فقط ده تا از روزه ها رو
بعد از کشمکش های بسیار آخر سر با دعوا و عصبانیت کارم بعد از یک ماه و خرده ای راه افتاد و الان فقط مونده قدم اخر که امیدوارم فردا اوکی بشه..البته غیر اون هم من فردا دیگه به طور رسمی میرم بیمارستان و کارمو شروع میکنم..درواقع میشه گفت از دوم دی به طور رسمی دوسال طرحم شروع شد...و امیدوارم تو این دوسال بتونم هم برای مردم مفید باشم هم اینکه خودم تو شغلم پیشرفت کنم...
فقط الان مشکل اینجاست که من باید ۶صبح پاشم و خوابم نمیبره :دی 
اصن بیدار شدن صبح زود از ه
این جراحی های افسار گسیخته زیبایی امری عادی نیست، از وجود یک ژانر گسترده شخصیتی در جامعه حکایت می کند که در آن آن زیبایی همه چیز است... کسانی که با جراحی های زیبایی پی در پی ارزشمندتر می شوند و کسانی که این ارزش را می پذیرند...  شمار فراوان هر دو دسته تلنگری هستند بر این که باور کنیم جامعه ای هستیم که هر روز از ارزش های معنوی دور تر می شویم...  معنویت زیر تیغ هیچ جراحی شکل نمی گیرد، کاش برگردیم به ارزش های ماندگار...
به قول فاضل نظری :
زیباییِ امروز
امروزِ ما بر شالوده انتخاب‌هایی که دیروز، سه روز، سه ماه یا سه سال پیش کرده‌ایم، بنا می‌شود. ما فقط بر مبنای یک انتخاب، بدهی کلانی به بار نمی‌آوریم. ما فقط در نتیجه یک انتخاب نامناسب، پانزده کیلو چاق نمی‌شویم و معمولاً یک تصمیم نادرست به تنهایی و یکشبه روابطمان را به هم نمی‌ریزد. ما در جایی که هستیم قرار داریم، چون هر روز در پی روزی دیگر، انتخاب های ناآگاهانه یا ناسالمی را تکرار کرده‌ایم که ما را به واقعیت و موقعیت کنونی رسانده است‌.
| دب
سلام.
هوای صبح امروزِ تهران بی نهایت دلپذیر بود ، بارونی و با یه آسمون پاک. خیلی شیک و کارت پستالی :)
موقع برگشت از دانشگاه هم هوا به شدت بهاری شده بود ، یه ظهر دلپذیر آفتابی اما خنک :)
امروز رو برای خودم جشن گرفتم با خریدن ۲ شاخه مریم و یه شاخه رز
بازم میخوام از این جشنای ارزون برای خودم بگیرم.دلم کلی گلدون کوچیک و بزرگ می خواد
سلام.
هوای صبح امروزِ تهران بی نهایت دلپذیر بود ، بارونی و با یه آسمون پاک. خیلی شیک و کارت پستالی :)
موقع برگشت از دانشگاه هم هوا به شدت بهاری شده بود ، یه ظهر دلپذیر آفتابی اما خنک :)
امروز رو برای خودم جشن گرفتم با خریدن ۲ شاخه مریم و یه شاخه رز
بازم میخوام از این جشنای ارزون برای خودم بگیرم.دلم کلی گلدون کوچیک و بزرگ می خواد
جهان در برابر دیدگان تغییر می‌کند. این پرده‌ی دیگریست. دیروز آنچه بوده، امروز جور دیگریست. امروز من دیگرم و تو دیگری، و من از امروزِ دیگر خود با امروزِ دیگر تو سخن می‌رانم. 

هر که در دیروز بماند، امروز منقرض است. هر که در امروز بماند، فردا منقرض است. من از فردای دیگر خود با فردای دیگر تو سخن خواهم راند.
نادانی دیروز گفت عشق زنده نمی‌داردت
دیروز گذشت، نادان مرد 
و عشق زنده است
و من که در عشق زنده‌ام.
عاقلی گفت هنر چیست و معنویت کجاست؟ هنر را ب
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از دوسال محروم کردن خودم از پیام رسان
بلاخره ایتا نصب کردم
یک کانال درست کردم برای روزانه نوشت ها و حرف هام و عکس هایی که میگیرم
شاید به زودی ایتا رو هم دوباره حذف کنم...اما فعلا...
آدرسم اگر مایل بودید
@ahooyesargardan
گفتم که شکایتی بخوانم * از دست تو پیش پادشا منکاین سخت دلی و سست مهری * جرم از طرف تو بود یا من ؟دیدم که نه شرط مهربانی است * گر بانگ بر آرم از جفا منگر سر برود فدای پایت * دست از تو نمی کنم رها منجز وصل تو ام حرام بادا * حاجت که بخواهم از خدا منگویندم از او نظر بپرهیز * پرهیز ندانم از قضا منهرگز نشنیده ای که یاری * بی یار صبور بود تا من.سعدی
این شعر من را یاد دوسال پیش در چنین روزهایی انداخت و به خود که آمدم صفحه گوشی را خیس از اشک دیدم.
یه روزهایی بود که بیشتر گریه میکردم ، راحت تر اشکام می ریخت اونموقع کمتر غصه میخوردم تا گریه ام میگرفت حالم خوب میشد 
اما این روزها حتی نمیتونم گریه کنم ، دیگه درمونم نمیشه ...
خسته شدم ...
میگفت اینطوری فوقش تا دوسال دیگه دووم بیاری 
یعنی قراره از پا بیفتم ؟ 
دستشو محکم گرفتم، گفتم بدوویم؟! گفت تو دیوونه ای! گفتم عه نمیدونستی خدا عاشق دیوونه هاست!؟ چند دقیقه بعد صدای خندمون بود که آسمون رو به رقص در آورد، نم نم بارون آروم سُر میخورد رو صورتمون، قلبم از هیجان تند تند می تپید، دلم میخواست اون لحظه، زمان متوقف شه و قاب خنده های از ته دلمون رو نگه دارم، چه قاب جذابی! :)
من نباتم، این خواستِ من بود که دنیا رو از زاویه ی دیگه ای ببینم، من در کنار خدا و اغلب در آغوشش زندگی میکنم، ایمان دارم برام عشق و خیر میخ
بچه ها
مام رسیدیم ب سد کنکور...
البت دوسال دیگ مونده...ولی خب باید پایع رو باید جم کنم...تا ب مشکل نخورم...
خب دیگ امروز جم میکنن تبلت داداشمو...فردام خودم کامپیوترمو جم میکنم میخوام تمرکزمو بزارم رو درسم
سر میزنم...شاید پست نزارم ولی رفیق فابریکا مطمئن باشین فراموش نمیشینو بتون سر میزنم
ب امید موفقیت همه
اصن از امروز هیچی نفهمیدم..
تنها پوینتِ مثبتِ امروز دیدن محدثه بعد قرنها بود
جدن چقد بچه پایه ایه..
حاضرم زنش بشم
(میخاستم اینجا یه شکلکی بزارم که بفهمید ب جون خودم شوخی کردم منتها شکلکاش طوری نیس که بشه استفاده کرد مثلا شیطونش لبخند داره!آخه حالا بگیریم براش لبخندم بزاریم طرف شکلکه اصن قیافه ی شیطانی ای نداره..یاازاین شیطون مثبتا ک ته تهش میگن از کیف پول طرف کناریت پول کش برو..
انا اینه
خدایی این چیه..
یکم شیطانی تر
آدم یاد فرشته میوفته بجاش..
و
حاجی اولین سالی بود که به حج مشرف شده بود کنار بیت الله الحرام جوانی کنارش نشسته بود. سوال کرده بود از کجا آمده ای حاجی گفته بود از ایران. در جواب متقابل شنیده بود که از حوالی مدیترانه آمده است. بعد جوان گفته بود سال آینده نمی توانی بیایی حج. ولی از سال بعد هر سال خواهی آمد. حاجی دوسال بعد شد مدیر کاروان و  همه ساله حج مشرف می شود. 
کاش تکنولوژی اونقدر پیشرفت میکرد که از پشت وبلاگ لحن همدیگرو بفهمیم! نمیدونم لحن این پست رو چجوری براتون بازگو کنم! تصور کنید من خیره شدم به یجا! به ظاهر تو فکرم! ولی دارم با شما صحبت میکنم! آروووم و از ته دل! عمیــق! خسته! مثل این! (اگه میخواید حالتمو ببینید اینو ببینید!)
من خیلی عوض شدم! ذهنیت و فکرم خیلی با قبل فرق کرده! قبل که میگم! منظورم چند سال اخیره! چه اتفاقای عجیبی افتااد! عجـــیب! واقعا عجیب! پسری که از تاریکی و تنهایی میترسید! حالا تو تار
نزدیک چهل و دوسال از عمرم را در حسرت به دست آوردن آرامش به سر کردم. آرامش بزرگترین گم شده و یک چیز دست نیافتنی و رویایی شده بود برایم. همیشه انسانی مضطرب و اغلب بی قرار و بلاتکلیف بودم حتی زمان هایی که ظاهری شاد و راضی از خود بروز می دادم در درون خودم احساس خوبی نسبت به خودم، دیگران و زندگی نداشتم.
ادامه مطلب
 همه‌ی ما یه پل چوبی داریم، یه مکان قدیمی که از در و دیوارش خاطره‌ی آدما می‌ریزه.یه جایی که می‌ترسی از کنارش رد بشی و مسیرت رو عوض می‌کنی.چون دیگه نمی‌تونی با آدمای جدید برگردی به همون روزای قبل.ما نمی‌تونیم با ورژن امروزِ خودمون برگردیم به دیروز. هنوز نمی‌دونم این خوبه یا نه. هنوز نمی‌دونم این به اصالت ما ضربه می‌زنه یا نه.
 من حقیقتا از پل چوبی می‌ترسم، از آدمایی که باعث می‌شن به خود جدیدمون شک کنیم. امثال دایی ناصر و نازلی. من از پل چ
به نام خدا
تو کل دوران تحصیلم همش بهم میگفت نمیذارم بری سر کار نمیذارم بری
فارع التحصیل که شدم دوسال نذاشت برم
چند ماهه خودش هنش تکرار میکنه بیا برو بیا برو بیا برو
ولی یه شرط هایی مینویسم امضا کن بعد
من رو برای یک کار خوب که میدونه چقدر علاقه دارم خواستن 
دوست ندارم شرط هاش رو قبول کنم
دیگه تحمل اینهمه زور از جانب اون برام سخته
البته همه شرط هاش رو قبول کردم به جز یکی
و نمیزاره برم
نمیزاره
چطور من با این مرد زندگی کنم؟؟؟؟
چرا انقد بده؟؟
دارم ذخایر کتاب غیردرسیم رو پر میکنم (هری‌پاتر، رمان، شهید مطهری و کتابای تربیتی )
ذخایر فیلمم رو هم پر میکنم (البته با یک سری محدودیت های زیاد که اشاره کردم :| )
اگه‌ قرار باشه ترم دیگه‌ رو مرخصی نگیرم و کج دار و مریز‌ خودمو برسونم، باید ذخایر درسیم رو هم پر کنم!
امیدوارم این ذخیره سازی ها، برای حداقل یکی دوسال مرخصی، کافی باشه...
+ چیزی‌ رو جا ننداختم؟ :)
هنوز هم برام قابل هضم نیس ولی از  96.11.1 تا الان چیزی حدود یه سال و نیم باید میگذشت تا بفهمم چقد تغییر کردم و مطمئنم اگه تایم کمتری میگذشت محال بود بتونم قبول کنم این واقعیتو.
نمیخام و نمیتونم راجع به خوب یا بد این تغییرات یکی دوساله حرف بزنم ولی کاملا مشهوده برام که از اون محمدحسین دوسال قبل فقط یه سایه خیلی کمرنگی مونده. واقعا آدم چطور میتونه سخت معتقد باشه به پایبندی به اصول ثابتش و تو یه سال نصفشونو زیرپا بزاره؟
چطور؟؟
{از عاشورا تا ظهور - شماره 34}
 
کربلا ؛ پُلِ ظهور . . .
 
قیام امام حسین در حصار زمان و مکان نمی گنجد! اگر حمایت از حسین بن علی، به حضور در «جبههٔ نظامی کربلا» بود، حمایت از حجة بن الحسن، به حضور در «جبههٔ نرمِ فکریِ فرهنگی» است.
یاران عاشورائی از زخمِ شمشیرها و نیزه ها نهراسیدند تا آنجا که حتی به روی شهادت لبخند زدند. منتظران نیز برای تحقق زمینه های ظهور، باید در برابر زخم ها و نیش هایی که بر دل و جانشان می نشیند، مقاوم باشند؛ گویی از آن استقبال می
گاهی حس میکنم دیگه زندگیم بدون اون معنی نداره.این فکرهای قشنگی هستن اما بهترین چیزی که تو ذهنمه اینه. این حجم از عشق و دوست داشتن چطوری توی این دنیا جامیشه. شاید چون این فکر معماگونه ست دوستش دارم. 
 شروع زندگی مشترکمون با آقای میم،تا سه روز دیگه به دوسال میرسه .
بعد از ازدواج هم شبهای زیادی رو ازش دور خوابیدم.اما هرچی که میگذره،شبهای بدون میم جان سخت تر صبح میشن.
حیلی وقته وبلاگم آپدیت نشده.بهونه اش باشه سرِ بی خوابی شبانه ی شبی که ازش دور هست
میدونم سخته
میدونم فشار اقتصادی زیاده
میدونم خیلی هامون داریم مبارزه می کنیم تا زندگی ادامه داشته باشه
میدونم خیلی هامون میدونیم دشمن خارجی و تحریم،و تعدادی دشمن داخلی ، در کنار هم متحد شدن برای زانو زدن ما، برای تغییر مسیر ما، برای ما نشدن ما، برای ایرانی نبودن ما...
اما امروزِ ایران رو دوست دارم...این مقابله رو دوست دارم، این قدرت نمایی رو دوست دارم، این ایستادن مقابل زورگویی رو دوست دارم...
من ایرانِ امروز که دشمن گریز نیست رو دوست دارم...پ
با خودت فکر میکنی دو سال زمان خوبیه برای فراموش کردن کسی، فکر میکنی حالا که توی یه شهر نیستین و حتی اتفاقی توی خیابون همدیگه‌ رو نمیبینین دیگه باید از خاطرت پاک شده باشه . بعد یه شب خوابشو میبینی،به وضوح ، تمام حس‌ها و بی‌قراری‌های دوسال پیش برمیگرده ، وقتی صبح با سردرد بلند میشی و اخلاق نداری و با یکی دو نفر دعوات میشه میفهمی این که فکر میکردی ممکنه کسی رو یادت رفته باشه یه توهم بیشتر نیست و اون و آرزوش و علاقه‌ای که بهش داشتی توی ناخودآگا
از وقتی فهمیده جدی به رفتن فکر می کنم  مهربونتر شده. می گفت می خوای
فردا بیدارشم برات ساندویچ درست کنم بخوری بری؟ ف شاکی شد. مامان جلوش
درومد که این بچه چند روز دیگه پیشمه مگه. تو کتشم نمیره این برنامه مال
دوسال دیگه اس. بغل های بابا هم محکم تر شده. امشب سر شام می گفت کاش قبلش
شوهرت می دادم.:))
من؟ هربار قلبم فشرده میشه.
چند وقته از برنامه هام باخبر شدن؟ یک شب
خانواده رقیق القلبی هستیم متاسفانه.
روزهای سردرگمی ...
چقه حال و احوالاتم قاطی و پاطی این روزا ...
نه میدونم چی میخوام نه میدونم چی خوشحالم میکنه نه میدونم چی ناراحتم میکنه ... نه میدونم کار درست چیه نه میدونم کار غلط شده ....
یه عالمه حرف تو گلوم گیر کرده که نمیتونم به کسی بگم نمیتونم ته ته دلم ارووم باشه ...
نمیدونم چرا نمیتونم باهات حرف بزنم ... ترجیج میدم لحظه های باهم خوش باشیم و حرف ناراحت کننده نزنم ... ولی اگه حرفیم بزنم خیلی کش دار میشه و حوصله اشو ندارم ..‌. این روزا فرق کردیم ... خ
خدای امروزِ من ، همون خدای دیروزمه . همون که به من گفت ازدواج کن ، غمت نباشه ، من هواتو دارم . گفت ببین بنده ی من ! حتی اگه فقیر باشی ، من ، خدای قدرتمندِ تو ، بی نیازت می کنم ... خودش به من گفت که از فقر نترسم و بچه دار شم . خودش بود که به من این اطمینان رو داد که بچه روزیشو با خودش میاره .
خدای مهربونم دروغ گو نیست . به خودش قسم که تا همین امروز ، تا همین لحطه زیر قولش نزده ... همیشه هوامو داشته ، هوامونو ... می دونم روزی میرسه ، یقین دارم . چون خدا گفته ...
خدایا فکر کنم عید دوسال پیش بود ،توبه کردم که دیگه این کار رو نکنم ، با ائمه عهد بستم، خصوصا حضرت زهرا و امام حسن...
خب امشب دوباره مرتکب شدم ،ببخش خدا ،واقعا یه لحظه اصلا ،هیچ ،هیچ، هیچ نفهمیدم چی شد، به قرآن که پشیمونم...
خیلی عوضیه که با اینکه توبه کرده بودم میرفتم میدیدم ...! این‌چشمهای لعنتی ناپاک من!
خدایا امسال ۹۸ یه سال جذابه برام ،اینم میزارم روش ...قول قول قول !
به برکت حنانه ی حسین،یا حضرت رقیه کمکم کن...میدونم که خیلی کریمی، کمک کن...
به و
خب خب خب همونطور مه شاهد هستید این چندروزه بیانی ها خیلی فعال شدن 
و خیلی ازاونایی که یه مدت طولانی پست نزاشته بودن برگشتن و چراغشونو روشن دیدم 
حالا سوالم از اون دسته ای که بعد یه مدت طولانی برگشتن : حالا مه میرید پست های قدیمی تونو میخونید چه حسی دارید ؟ 
البته اونایی که چند سالی هست روزمره نویسی میکنن هم جواب بدن مولا میری پست دوسال پیشتو میخونی چه حسی داری ؟ تصمیمات و برنامه هایی که اون زمان برای اینده خودت داشتی رو تا حالا شده نوشته باشی
بعد از دوسال رژیم منظم و ورزش و تغییر صد و هشتاد درجه ای لایف استایل و رسیدن به وزن چهل و شش کیلویی(حتی!)،دوباره اُفتادم به پرخوری و خب اجالتا تنها انگیزه ی امید به زندگی که سرپا نگهم داشته همین شوق پریدن سر یخچال خوردن و خوردن و خوردن ست!
هر روز تفاوت وزنم نسبت به روز قبل را واضحا احساس میکنم و گرچه درحال حاضر در خوش اندام ترین حالت ممکن خودم هستم  اما تصور هیکل ده ماه آینده ام کار سختی نیست...تصور یک گردالی که وسط راهروهای بیمارستان قل میخورد و
چندسال پیش وقتی پدرم گفت عموت غوغا کرده که این کار نباید انجام بشه برای اولین بار با پدرم جدی صحبت کردم گفتم این کار انجام نمی شه ولی چیزی که عموهم میخواد اتفاق نمی یوفته چون من نمی خوام نمی خوام در موردش حرفی بزنید چون من این کار رو نمی کنم امشب وقتی آب میومد روی سرم این معما حل شد حل شد چرا آدمی که اینقدر بیرون گود ایستاده اینقدر ساکت و گاهی کمی جرآت میکنه و جلو میاد چطور میتونه منو درگیر کنه تمام این چندسال کنار ایستاده بود و نگاا میکرد و تن
نوزاد را روی شکم برهنه ی مادرش گذاشتم.پارگی زایمانی را دوختم،حین درآوردن پیشبند و دستکش و آستین و عینک و ماسک و چکمه های زایمان از بین اسم های مدّنظر مادر "اهورا" را انتخاب کردم.به خواهر زائو تبریک گفتم و "خسته نباشید خانم دکتر"ش را به دل خوش شنیدم و از اتاق زایمان شماره ی شش خارج شدم.
اگر یک نفر دوسال قبل که استاجر زنان بودم،یا اصلا همین دو ماه قبل که قرار بود اینترن زنان شوم این سناریوی بالا را تعریف میکرد از ته دل میخندیدم...اما این اتفاق در و
به نام خدا
 
نظر به توجه رشد طلا و دلار و اکثر بازارهای خرد و کلان اقتصادی در دوسال گذشته تنها بازار عقب مانده و جاافتاده از این رشد میتوان به بازار بورس اشاره کرد 
با توجه به اینکه سرمایه گذاری در بورس بسیار تفاوت دارد با طلا و دلار به دلیل بزرگ بودن عمق این بازار و سرمایه گذاری در این بازار برعکس طلا و دلار که شما پشتوانه مملکت را ذخیره میکنید و باعث ایجاد تورم میشوید دبا سرمایه گذاری در بازار بورس شما به رونق تولید و اشتغال داخلی کمک میکنید
امروز از ساعت چهار بیدارم. البته وسطش خوابیدم اما خب فقط زبان خوندم باورت میشه؟ یه خورده نگرانم واسه فردا. بعد دوسال توی یه کلاس جمعی شایدم بعد سه سال. استرس دارم دست خودمم نیست. میدونم مسخره است. خیلیم مسخره ولی نمیدونم چیکار کنم خب براش :( اصلا نمیتونم رو کتاب خوندن تمرکز کنم چون حواسم پرته. همین بیکاریم اعصاب ادمو خورد میکنه. اصلا بیخیال چی دارم میگم. حرفی ندارم دیگه اینم برای خالی نبودن عریضه. 
ابله داستایوسکی و آبلوموف گنچاروف رو همراه یه کتاب آبکی از جوجو مویز از کتابخونه گرفتم به قصد مرگ کتاب میخونم که فقط فراموش کنم تنها هستم 
و به حد خودکشی عروسک می سازم 
خوبی این تنهایی اینه که باز برگشتم به دوران خوب کتابخونی گذشتم 
ادبیات روسیه هم که واقعا حالم رو خوب میکنه
فقط اینبار احتمالا یه کار بد بکنم و ابلوموف رو به کتابخونه برنگردونم 
و برای مدتی طولانی تمدیدش کنم و پیش خودم نگه دارم 
اخه بعد از دوسال دوباره تو کتابخونه دیدمش قبلا
⭕️ خسارت‌های سیل سال ۹۵، هفته آینده پرداخت می شود
جهانگیری در روستای شعیبیه در خوزستان: دولت تمام خسارت‌های ناشی از سیل را جبران خواهد کرد، اگرچه خسارت‌های سیل سال ۹۵ تاکنون پرداخت نشده اما قطعا خسارت‌های سیل ۹۵ و سیل سال جاری جبران می‌شود. از هفته آینده خسارت‌های سیل سال ۹۵ پرداخت خواهد شد
◀️دقت فرمایید پس از دوسال میخواهند تازه خسارات سیل سال ۹۵ را بدهد
چه همه زندگی در حال شروع و انجام و پایانه در همین لحظه که من اینجایم، دیروز صدای لا اله الا الله گویان تشییع یه بنده ی خدا از پشت پنجره ی خونه می اومد، همون لحظه از پشت پنجره ی آشپزخونه صدای دعوای زوج همسایه که توی ساختمون عقبی هستن به گوش می رسید، صدای طفل معصوم هم توی خونه پیچیده بود، صددانه یاقوت دسته به دسته...دیروز دوستم هم مادر شد، چیزی حدود دوسال پیش من رفتم دم مرگ... زان پیشتر که عالم فانی شود خراب، مارا ز جام باده ی گلگون خراب کن...
* آتش بر آشیانه مرغی نمی زنند
گیرم که خیمه، خیمه ی آل عبا نبود
*طراحان: محمد صابر شیخ رضائی و سید شعیب حسینی مقدم
خوشنویسی کتیبه ها: استاد ناصر طاووسی
* خلق شده در کارگاه طراحی گرافیک محیطی آستان مقدسه حضرت فاطمه معصومه (س) / به مناسبت فرارسیدن ماه محرم الحرام ۱۴۴۱
* گفت فرزانه ای، امروزِ شما عاشوراست
جبهه باقیست و شمشیر و سپرها باقیست
* طراح و تصویرگر: محمد صابر شیخ رضایی :: ۱۳۹۸/ 2019 :: Designer: Saber Sheykh Rezaei
موفقیت فقط تو کنکور و صرفا ی رشته ی خاص تعریف نشده 
موفقیت توی طرز فکر توعه که از راهی ک جلو روته راه موفقیت پیدا کنی 
انقد خودتون پشت سد کنکور تلف نکنید 
یکم هم ب خدا اعتماد کنید 
وقتی یکسال تلاش نکردی دوسال  موندی تلاش نکردی رفتی رو سیکل معیوب نمیگم نمون ولی ی اراده ی فولادی میخواد موندن ی روحیه ی آهنی
وقتی ادم پشت کنکوری بودن نیستی روحیه ات ضعیفه خودت تلف نکن 
موفقیت فقط در کنکور نیست 
زنگ اون یکی درم بزن
چیزی که من خودم تا قبل رفتن دانشگاه
حسین شیبانی متولد سال 1381 از شهر شیراز است. او اصالتا لر دشمن زیاری شهرستان نورآباد ممسنی است. حسین شیبانی تقریبا دوسال علاقه مند به موسیقی و خوانندگی شده است برای این جوان خوش صدا ارزوی موفقیت داریم
آیدی اینستاگرام: hosinsheibani@
حسین شیبانی متولد سال 1381 از شهر شیراز است. او اصالتا لر دشمن زیاری شهرستان نورآباد ممسنی است. حسین شیبانی تقریبا دوسال علاقه مند به موسیقی و خوانندگی شده است برای این جوان خوش صدا ارزوی موفقیت داریم
آیدی اینستاگرام: hoseinsheibani.official@
ایکس اینا کلاساشون دیرتر شروع شد الان اینقدرررررر برنامه امتحانیشون خوبه که قشنگ اگه همه رو بیست نگیره میتونم بگم خنگی از خودشه
بعدحالا این هیچی چندوقت پیش بهش گفتم من تالا درطول این دوسال درسای عمومی نمره خوب نداشتم(به جز دوتا که خب خیلی چرت بودن)همش روی 16-17گرفتم
الان نمره هامو زدن سه تا بیست دارمالبته یکیش اختصاصیه و چون عملی بود واحدش کمه ولی الان خوشحالترینم
این هفته دوتا امتحان بیشتر ندارم و هفته بعدش قرار سرویس شم
یه عده هم هستن فقط به همه چیز اعتراض دارن :-/ و جز نق زدن هیچی بلد نیستن!
من ۴۰ سالمه و کارمندم ولی خونه ندارم! 
من ۳۰ سالمه ولی دستم تو جیب بابامه !
من ۴۰ سالمه نتونستم ازدواج کنم چون زمین کجه !
همه تو این دوره زمونه دارن پول درمیارن من نمیتونم !
اون کنار خانوادشه من نیستم !
......
بس کنین دیگه ! اینقدی که انرژی میذارن سرتون نو زندگی مردمه اگه به فکر زندگی خودتون بودین الان شاید راضی بودین از خودتون -_- (شاید بگین الان سرم تو زندگی مردمه !) 
اگه یکی دوسال
هرسال ،۲۷تیرتکرار میشود و من سال پیش تکرار نمی‌شود
اتفاقاً از این تغییرات بسیار راضی ام...
هنوز زود رنجم ولی کمی از شدتش کاسته شده
هنوز عاشقش هستم و خیلی به شدتش اضافه شده
این سالهای اخیر با حضورش خیلی تغییر کردم و به سختی خیلی چیزها را متفاوت دیدم چون اصلا انسان انعطاف پذیری نیستم 
مهمترین چیزی که به من ثابت شد این بود که اگر چیزی که برنامه ریزی کردی و برایش در خیالت نقشه کشیدی اتفاق نیفتاد،آسمان به زمین نمی آید و حتما چیز بهتری در راه است
ش
عکس‌نوشت: دیروزی که به امروز نگاه می‌کنه و امروزی که به فردای نامعلوم خیره شده :)
آینه می‌گوید : دو سال پیش ، پرنده آمد جلوی من ایستاد ، نگران بود ، پای او که در میانست نمی‌داند چطور آدم باشد ، یادش می‌رود سلام و احوال‌پرسی و حرف و ...نفس کشیدن را. صدای زنگ در را می‌شنود ، دوستش وارد اتاق می‌شود و جلوی من می‌نشیند ، کمی با هم‌صحبت می‌کنند ، مثل اینکه وقت رفتن است.
پرنده می‌گوید : کنار مبل ایستاده‌ام ، پایم خواب رفته وگرنه جایم را عوض می‌کر
بعد از دوسال انتظار منو همسر شب ولادت امام رضا ع به هم محرم شدیم :) و چند هفته بعد امام رضا طلبیدن و به اتفاق همسر و خانوادش رفتیم مشهد 
راستشو بگم خوش نگذشت به جز یه قسمت های کوچیکی :) 
بیشتر ناراحتی ازش به یادگار موند (با همسر همه چی اوکی بود مشکل از جاهای دیگه بود )
حالا که دومین سالگرد محرمیتمونه کاش دوباره امام رضا بطلبن و چند هفته بعد مشهد باشیم خیلی دلم هوای زیارتو کرده :(
چندشب پیش خواب دیدم میخواستم برم مشهد اما جور نمیشد ،  اینقدر ناراح
عکس‌نوشت: دیروزی که به امروز نگاه می‌کنه و امروزی که به فردای نامعلوم خیره شده :)
آینه می‌گوید : دو سال پیش ، پرنده آمد جلوی من ایستاد ، نگران بود ، پای او که در میانست نمی‌داند چطور آدم باشد ، یادش می‌رود سلام و احوال‌پرسی و حرف و ...نفس کشیدن را. صدای زنگ در را می‌شنود ، دوستش وارد اتاق می‌شود و جلوی من می‌نشیند ، کمی با هم‌صحبت می‌کنند ، مثل اینکه وقت رفتن است.
پرنده می‌گوید : کنار مبل ایستاده‌ام ، پایم خواب رفته وگرنه جایم را عوض می‌کر
میخوام از نویسندگی خداحافظی کنم.یا وبلاگ میفروشم.یا حذفش میکنم.یا میزارم خاک بخوره.شاید به امکان ده درصد بعد کنکور برگردم.اگه بفروشم و حذف کنم که با وبلاگ جدید برمیگردم و همتون پیدا میکنم.اگر هم بزارم خاک بخوره.جایی نرید شما که باز این جمع فوق العاده ای که دوسال حدودا پیدا کردم از دست ندم.بعد دوسالگی وبلاگ تصمیم میگیرم که چیکار کنم.تا اینجا باشم سمت درس و کنکور نمیرم.اگر کسی کاری داشته باشه باهام که مهم باشه جیمیل و ایدی اینستا رو میزارم.نمی
دلم هوای نوشتن کرده بود
نه
اولش دلم هوای بلاگ های قبلی بلاگفا که زد و همه را پوکاند و ترکاند...
کلی فکر کردم تا اسم هایشان، ادرسشان را یادم بیاید، از جستجو هم چیزی عایدم نشد، بعضی را یافتم و بعضی را نه...
ان وقت ها بهتر از الان بود، فضای مجازی را می گویم...
حس بهتری داشت، ناشناس بودن بودنش لااقل...
می خواستم بنویسم ولی دستم نمی رود که هیچ ذهنم هم قفل کرده نشسته و دستانش را زیر چانه گذاشته، اینجا را یادش رفته به گمانم...
 
 
پ.ن: حتی خود بیان هم اخرین پس
حسین شیبانی متولد سال 1381 از شهر شیراز است. او اصالتا لر دشمن زیاری شهرستان نورآباد ممسنی است. حسین شیبانی تقریبا دوسال درعرصه  موسیقی و خوانندگی فعالیت میکند و به زودی اولین موزیک او منتشر میشود برای این جوان خوش صدا آرزوی موفقیت داریم.
آیدی اینستاگرام: hoseinshybani@
حسین شیبانی متولد سال 1381 از شهر شیراز است. او اصالتا لر دشمن زیاری شهرستان نورآباد ممسنی است. حسین شیبانی تقریبا دوسال درعرصه  موسیقی و خوانندگی فعالیت میکند و به زودی اولین موزیک او منتشر میشود برای این جوان خوش صدا آرزوی موفقیت داریم.
آیدی اینستاگرام: hoseinsheibani.official@
احمق منم !
اعتماد کردم  به تو اره به تو ، تویی که گفتی خواهرمی گفتی کنارمی
اما تنهام گذاشتی عابرومو بردی
قول دادی !
قول دادی که نگی ولی گفتی اونم به همه
من چقدر احمقم که باز به تو اعتماد کردم و سعی کردم یادم بره دوسال پیش با من چیکار کردی
من چقدر ساده ام
چقدر تنهام!
چقدر احساس ضعف میکنم
خدایا خسته شدم
خسته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دلم یه دوست میخواد همجنس خودم !
از جنس سادگی
و باز هم این تیتر زیبا.
 
تو زندگیم خیلی شده که آدمای بیخودی رو راه بدم.
و بعد خودمو محدود کنم که ازشون خلاص نشم و بهشون اجازه بدم که آزارم بدن.
و بعد الان
چند وقتیه که دارم ادمای بیخود رو کنار میذارم.
به معنای واقعی کلمه.
تو این ترم دو تا از ادم های مزخرف رو کنار گذاشتم.
یکی از بچه ها که ۲ سال باهاش هم اتاقی بودم.
بشدت خودخواه بود و فقط به خودش فکر میکرد.
تنها کاری که برام تو این دوسال کرد این بود که با استاد صحبت کرد مقاله مو قبول کنه. و من بار ها حر
دوسال پیش، دهم که اومدم مدرسه‌ی جدید می‌خواستم تو مراسم بیست‌ودو بهمن مجری باشم ولی زورم نرسید. مراسم خفن و فوق‌بامزه‌ای بود، توپ پلاستیکی رو سینه‌ی یکی از بچه‌ها جاساز کرده بودن که نقش پرستار زن رو بازی کنه(با عرض معذرت). سال بعدش، پارسال، با پسره دوست شده بودم. چندتا ترک که تو استودیو ضبط کرده بودن رو برام فرستاد و گفتم واو، چه کلمات عمیقی. بعد که درموردشون باهاش حرف می‌زدم می‌دیدم هیچ درکی از چیزایی که دادن و خونده نداره. یه تکست و نص
گفتم یکی از همکارهام از همسرش جدا شده؟
بعد از سه سال دوره عقد و دوسال زندگی مشترک. یعنی در مجموع پنج سال، بدون فرزند.
همسن خودمه و راستش خیلی دوست دارم ازش چیزهایی بپرسم.
این اولین نفریه که با این سابقه ازدواج تو اطرافیانم هست و جدا شده.
البته اگر یه روزی بهم بگه بیا هرچی دوست داری ازم بپرس بازم فکر نکنم چیز زیادی بتونم بپرسم!
شاید بیشتر دوست داشتم وبلاگی میداشت و میخوندمش..
فکرمو مشغول کرده...
حالا امروز فهمیدم والدین یکی از همکلاسیهای پسرک هم
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و سه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و یه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
غروب بود ، از ساعت ۴ و ده دقیقه بامداد که از خواب پریدم غروب بود
هنوزم غروبه و من تنها تو تاریک و روشنی خونه نشستم 
صدای مولودی و شلوغی خیابونا تا توی خونه ما هم رسیده اما هنوز اینجا غروبه
اسپنددودکن رو گذاشتم رو شعله گازو اومدم پنجره رو باز کردم، کسی زودتر از من اسپند دود کرده بود
بوی اسپند، صدای‌مولودی ، بوق ماشینا ... انگار همه آدما ریختن  بیرون 
اونجا غروب نبود ، غروب اینجاست! 
به نیمه شعبان دوسال پیش فکر میکنم و قلبم تیر میکشه...
خرید گاوصندوق از بهترین فروشگاه گاوصندوق در تهران با دوسال گارانتی معتبر، و ارائه خدماتی همچون حمل و نقل گاوصندوق، جابه جایی گاوصندوق، تعمیر گاوصندوق به مشتریان خود، تا دیگر شما مشتریان عزیز دغدغه ای برای خرید گاوصندوق نداشته باشید و با خیالی آسوده به فروشگاه گاوصندوق کاوه طباطبایی مراجعه کرده و با مشاهده مدل های مختلف گاوصندوق اقدام به خرید گاوصندوق نمایید، شماره تلفن های درج شده در سایت به صورت ۲۴ ساعته پاسخگوی شما عزیزان هستند، تا
سلیقه موسیقایی ام برگشته. با "دو شب" سورنا سر تکان میدهم و اهنگ "دوسال" که نمیدانم خواننده اش کیست را روی تکرار میگذارم. رپ های جدید و خوب به دستم میرسد و من سر راه از بهرام هم لود میکنم. دوره بازگشت ادبی به سمت رپ! 
کمی باید فکر کنم ببینم قدیم ها چه رپ هایی را گوش میدادم. برگردم سمت همان ها. سورنا و بهرام که حسابشان سوا، صادق، شایع. یک پسره ای هم بود که اسمش را یادم نیست! 
 تصورم از بزرگ شدن این بود که مثلا بنشینم توی کافه موکا و لاته و امثالهم بخور
کرونا عامل بیولوژیکی‌ئه یا نه، آمار چین واقعی‌ئه یا شوخی تلخ، این داستان واقعاً توی چین تموم شده یا اونا هم مثل این‌جا می‌گن سلامتی مردم مهمه ولی «چرخ اقتصاد هم باید بچرخه»، نمی‌دونم. و هیچ ذهن عاقلی هیچ گزاره‌ای رو به‌طور قطعی رد نمی‌کنه وسط این دریای گل‌آلود. ذهن‌م خیلی وقته وسط این اخبار مونده و به هیچ سمتی تمایل نداره، ولی خیلی می‌ترسم از جهان ناشناخته‌ی پساکرونا. 
 
 
پی‌نوشت: روزگار قرنطینه‌م ُ با «آن فرانک» مقایسه می‌کنم که
 
چنتا چیزی هست که توی این چند وقت جمع شده رو هم و من نه حوصله داشتم با کسی در موردشون حرف بزنم و نه اینکه بیام اینجا پست کنم.
 
1-چند روزی میش که دارم ملت عشق رو میخونم.
برعکس یه سری از کتاب هایی که خیلی  ازشوون تعریف میشه و بعد وقتی خوندمشون تنها چیزی که گفتم این بوده که حیف پول و زمانی که برای این گذاشتم اما ملت عشق اینطور نیست.
ملت عشق لیاقت همه ی تعریف هایی که ازش شده رو داره.و حتی بیشتر.
(داستناش رو تعریف نمیکنم.هشتگش رو توی اینستاگرام میتونین
یکی از رویاها و آرزوهام اینه که دیشب و امروزی در حرم حضرت امیر باشم.
این در شرایطیه که در این دو روز حتی نتونستم در حرم حضرت ثامن باشم.
توفیقاتم به شدت و به وضوح تنزل پیدا کرده و هیچ بودنم رو به چشم می‌بینم.
راستشو بخواید کم کم دارم به اندیشه‌های جبرگرایی متمایل میشم.
:/

+عید تون خیلی مبارک.
دو ساله که در عید مبعث احساس شرمندگی مفرط دارم بابت تصمیمی که دو سال پیش گرفتم و عملی نشد. اما نمیذارم این حس سال دیگه هم تکرار بشه. با اینکه این که واقعا از
یا باقر العلوم بشر محتاج علم الهی تو...
بشر در جست وجوی دانش، به هر کجا که سرک بکشد و هر دری را هم که بکوبد، باز باید کلون باب تو را بگیرد و در محضر تو زانو بزند! اگرچه اهل قرن های بعیدی، ولی تا همین امروزِ امروزین، همواره در راهِ آمدنی به سوی هر تمنایی که حقیقت را تنها از شباهت های خداوند بجوید... اصلا زمان حال و گذشته ندارد... تو که زوال نداری؛ هر لحظه می توان صداقت و عجز خویش را در کف اخلاص نهاد و به جست وجوی حکمت بی کران تو رفت؛ آن هم وقتی تو خودت
فیلم “سریع و خشن ۹” یا با نام اصلیFast and Furious 9, فیلمی آمریکایی به کارگردانی جاستین لی و تهیه کنندگی وین دیزل، مایکل فوترل و کریس مورگان است. این فیلم در ژانر اکشن و هیجان انگیز در سال ۲۰۱۹ ساخته و به مدت دوسال در انتظار اکران است. این فیلم به عنوان نهمین سری فیلم های سریع و خشمگین،  ساخته شده‌است. وین دیزل در این قسمت فیلم به عنوان بازیگر نقش اول بازی می کند. در ادامه این بخش به معرفی کامل این فیلم، از جمله: خلاصه داستان، لیست کامل اسامی بازیگرا
 تحولاتی که این روزها برای کسب وکار‌ها رخ داده نیازمند توجه ویژه و جست‌وجوی راه‌حل‌هایی برای کم‌کردن اثرات و پیامدهای این اتفاقِ اقتصادیِ همه‌گیر است.
➕ به خصوص این که، وضعیت اقتصادِ امروزِ ایران نقاط شکننده‌ای دارد، و همین امر، اهمیتِ اقداماتی برای کاهشِ آسیب‌های همه‌گیری اخیر(شیوع گسترده کرونا) را هم دوچندان می‌کند.
این جمع با این دغدغه، بنا داریم تا گامی برای:۱. حلِ مسائل معیشتیِ کسانی که کار خود را از دست داده‌اند.٢. یافتن راه‌
او هنوز همان است که قبلا بود؛ که دو ماه پیش، دوسال پیش...
سعی دارد این شرایط را قبول کند، اما نمیداند چگونه؟ چرا ؟ و به چه قیمت؟گاهی اوقات که یادش می‌رود دیگر همه‌چیز تمام شده‌است، بازمیگردد و با مرور خاطراتِ نه‌چندان دلچسب‌مان، «حال» را از ما می‌رباید...
 
می‌خواهم از او ناراحت شوم اما نمیشود، نمیتوانم...می‌خواهم سرش فریاد بزنم و بگویم :«بس است ، تمامش کن؛ حالا همه‌چیز فرق میکند..» نمیتوانم.
او، تمامِ من است؛ نمیتوانم از اشک‌های پنهانی
 
 
ارتودنسی چند دندان سوالی است که بسیاری از بیماران ارتودنسی می خواهند جواب آنرا بدانند آنها می پرسند که آیا درمان ارتودنسی دندان می تواند تنها بر روی یک فک یا فقط بر چند دندان جلویی تمرکز داشته باشد؟ زیرا آنها به خوبی می دانند که فقط جنبش یک دندان کوچک می تواند نتایج بزرگی را در بر داشته باشد.
حرکت در چند دندان یا همه دندان ها؟
همه ما افرادی را که تحت درمان ارتودنسی هستند با بریس های فلزی در دهان دیده ایم اما همه بیماران نیازمند بریس برای
دوسال قبل همین حوالی،شب با دخترها با اتوبوس دریایی بین دوتا جزیره جابجا میشدیم...وسط راه بارون شروع کرد به باریدن و ما میخواستیم هرطور شده شب بارون خورده ی دریا رو ببینیم...اجازه نمیدادن کسی بره بیرون اما پافشاری هامون جواب داد...یادمه بچه ها یه آهنگ از مهدی مقدم پلی کرده بودن که به تم شاد داشت و به حال و هوامون میخورد و هی تکرارش میکردیم و باهاش میخوندیم...
امشب دلم هوای حال اون شبمون رو کرده...رهای رها...رو به شب بارونی و دریای آروم...باد خنکی که
یه روزایی یه موهبت توی زندگیمون محسوب میشه و باید قدرش را دونست
مثل امروزِ خودم، باید شادی را به دل خودم ببرم هر چند اون چیزهایی که دوست داشتم را فعلا ندارم
نمونه اش:
۱) صبحانه امروز، نیمرو و خرما
۲)ساعت ۱۸:۰۳ : آش رشته ام روی گاز قل قل میکنه و منتظریم زودتر جا بیفته و با آب کشک و آبلیمو و قارا بخوریم
 
 
 
 
۳) قراره لباسهایی را بصورت اینترنتی، بخرم و چند قلم لباس در سبد خریدم قرار گرفته و مبلغش را کارت به کارت خواهم کرد
۳) ساعت ۱۹:۴۴: کیک تولد آخر
... یا رفیق من لا رفیق له ...
 
نگاهی به برنامه ام میندازم، دوباره باید ســــی صفحه حقوق بین‌الملل بخونم! می‌دونم تا غروب وقتم رو می‌گیره. 
دلم می‌خواد کاری که دوست دارم رو انجام بدم و کلی توجیه میاد تو ذهنم برای اینکه از زیر خوندن اون کتاب شونه خالی کنم: امروز هوا آلوده است و تو هم زمین‌گیر شدی _ اصلاً شاید گلو درد و سوزش چشمت به خاطر سرماخوردگی باشه _ فردا بخونش. 
دلم می‌خواد بشینم پای اون مقاله‌ی انگلیسی...یا یه فیلم خارجی ببینم، اما...
اما ب
این وبلاگ، اغلب، یادآور بدترین و زشت‌ترین خاطرات من است. البته «متن»های یکساله‌ی قبل را دوست دارم؛ اما آن پیش‌زمینه‌ای که باعث زایش آن متن‌ها شده است را نه. من نمی‌خواهم از این واقعیت فرار کنم! این واقعیت همیشه همراه من خواهد بود. اما نباید هربار با دیدن یک عنوان، یاد یک ماجرا برایم زنده شود. آن هم یک ماجرای نامربوط به منِ حقیقی. این منِ خودساخته‌ی این یکی دوسال را نمی‌خواهم. پس وبلاگی که از این یکی دوساله سرچشمه دارد را هم نمی‌خواهم. 
س
انگار آب سرد بر سرم ریخته باشند و همان طور که آب از سر و مویم می چکد نگاهم، مژه هایم، گوشه های لبهایم یخ زده باشد. انگار دست هایم ناغافل از بازو جدا شده باشند و افتاده باشند کف آسفالت ترک خورده‌ی جلوی بیمارستان آتیه.
انگار همه چیز دور و برم از حرکت ایستاده باشد ... ماشین ها، آدم ها، صداها.
لحظه ی ناخوبی بود آن وقت که لب های عزیز تو شروع به گفتن کرد. 
 
تا صبح راه رفتم، تا صبح مسخرگی دنیا را فحش دادم
و امروز صبح هنوز زنده ام و هنوز مجبورم روی پاهایم
حماقت یعنی اینکه به بهانه نظام مردم رو بزنی ، یعنی اینکه برای مخالفت با یه نهاد نظامی سربازاش رو بزنی ! کسایی رو که تنها دوسال مهمون اونجان
حماقت یعنی اینکه خودتو مخالف و برنداز در نظر بگیری ولی موافق کسایی باشی که میخوان کشورتو تیکه تیکه کنن 
حماقت یعنی اینکه امروز تو فروشگاه بودم از این همواره تخفیف ها ، یه لنده خدایی شیش تا روغن بزرگ بدون پالم فلان مارک رو برداشته بود بهش گفتم رستوران دارین ؟ گفت نه قراره دوماه دیگه قحطی بیاد به خاطر اون ز
فروش انواع گیت نفر رو در گناوه با بالاترین کیفیت و پایین ترین قیمت در گناوه.
شرکت حافظان حریم سپاهان بزرگترین مرکز تولید و عرضه انواع گیت های نفر رو،گیت های شیشه ای ،راهبند های نفر رو با دوسال گارانتی تعویض و 10 سال خدمات پس از فروش.
این شرکت انواع سیستم های کنترل تردد نظیر راهبند اتوماتیک،گیت های دفنی امنیتی و انواع اسکنر های کف خودرو و سیستم تشخیص مواد مخدر و مواد منفجره را در بندر گناوه ارائه میدهد.
جهت مشاوره رایگان و کسب اطلاعات بیشتر با
امروزی که گذشت روز خاصی نبود. راست‌ش را بخواهید علی‌الظاهر روز بدی هم بود. روزی که از پسِ یکی‌-دو ساعت سرفه‌کردن در تخت‌خواب آغاز شود، یحتمل روز خوبی نیست. تا ظهر خواب بودم. به کلاس نسبیت عام نرسیدم. به کوئیزِ بعدازظهرم هم. سرفه‌هایم هم تا همین الآن هم‌راه‌م هستند. اما خب بهانه‌ی این پست چیز دیگری است. چیزی که پرت‌م کرد به حدود 6 سال پیش. بهانه‌ی نوشتنِ این پست این بود که امروز این‌جا 2000روزه شد!
بدجوری این عدد رفته روی مغزم. آخر، 2000 روز؟ م
سلام خدمتت تمام عشقبازان عزیز❤
شرمنده تمامی دوستانی که طی این دوسال که حیوون نداشتم برای حیوون زنگ زدن و من حیوون نداشتم که بدم خدمت شون❤
درحال حاضر درحال ساختن گنجه جدید و جمع آوری نسل های قبلی خودم و نسل های خیلی بهتر هستم انشالله بهترین نسل هارو بدیم خدمتت دوستان عزیز
برای دیدن عکس های درحال ساخت گنجه جدید به ادامه مطلب مراجعه کنید
ادامه مطلب
 
تاب های ریلکسی یک نفره در رنگهای بافت، پایه و علمک و پارچه به صورت متنوع تولید میگردند. تحمل وزن تاب ریلکسی بافت پنجره ای ۱نفره۱۴۰کیلوگرم با دوسال ضمانت تعویض پایه و علمک بوده که با استفاده از لوله ۵ تحمل وزن بالایی را دارند. شما عزیزان می توانید تاب با رنگ موردعلاقه خود را سفارش داده و در هر کجای ایران درب منزل تحویل بگیرید. تاب های ریلکسی امروزه بخشی از دکوراسیون منزل ما را تشکیل می دهند که می توانید در هر کجا مانند اتاق خواب، حال پذیرایی
بسم الله
امام مهدی عجل الله تعالی فرجه :
علم ما به شما احاطه دارد ، و چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست
                                                                                      (تهذیب الاحکام ، مقدمه جلد 1 ، ص 38 )
از حال و روزمون با خبرید ، از این ابتلائاتی که غرق درش هستیم مطلعید و وای از ما که تو اوج بلا هم یادمون نیست باید سراغ کی بریم و چی بخوایم .
وضعیت مملکتمون ، وضعیت دنیا ، وضع معیشت مردم ، وضع ایمان و اخلاقمون ...
من ک
تاسیسات نفتی آرامکومداوم موردهجوم مدافعین مظلومان یمنی قرارمیگرفت.حتی کشف میادین نفتی بزرگتردرجهان هم باعث نمیشدوحشت ثروتمندان کم شود.بخوبی ثروتمندان واختلاسگران دکل های نفتی میدانستندکه بعدازکشف میدان نفتی هفت سال طول میکشدکه تاسیسات استخراج ساخته وبعداستخراج نفت شروع شود.
یک زلزله بزرگ دریک جنگ افزایش قیمت نفت درجهان بود.انسان هایی که به جان هم میافتادندنمیفهمیدنددرپی چه چیزمیدوند.نفتی که هوارآلوده میکردوباعث مرگ ومیردرجهان بود
هیچی خوشحالم نمیکنه ٬ بودن توی این دنیا اصلا هیچ جذابیتی برام نداره ! من تموم پل های پشت سرمو خراب کردم و حالا موندم وسط یه پرتگاه عمیق که هر طرفی برم ٬ میمیرم ! هیچی رو نمیتونم نه تغییر بدم نه هیچی ! آینده برام مبهمه ٬ حقیقتا خیلی در عذابم و روزها به سختی میگذره ٬ به مرگ فکر میکنم ؟ هر روز و هر روز و هر روز ! چیزی برای تغییر وجود نداره٬ یا اگه داره من نمیتونم ٬ همیشه همین بوده ! می‌دونی این روزا رو با چشم میدیدم :) ولی تلاشی برای تغییرش ندادم ! همه چ
 
سلام یوکا؛ 
نمی‌دانم چه بنویسم. زندگی به هر شکلی که هست راه خود را پیدا می‌کند. اما مردگان در جای خود می‌مانند و فراموش می‌شوند. شاید هم برعکس باشد. مردمان زنده در جاده‌ی زندگی می‌دوند و مردگانی که ساکن شده‌اند دیگر یاد مسافران نمی‌کنند. مقصد کجاست؟ چرا کسی نمی‌داند. کاش این همه از مرگ ننویسم. دلم کمی زندگی می‌خواهد. دلم برای کسی که دوسال پیش، خیالش را دوست داشتم تنگ شده. چاره چیست؟ چرا به دنبال غمم هی. 
 
 یابلوی سرگردانت.
بعد از هر اتفاقی که می‌افتاد و به‌نحوی ناراحت/عصبانی/غمگین/... می‌شدم، چهارتا راه‌حل داشتم که هرکدومشون تو یه‌موقعیت خاص خودشون جواب می‌دادن. جدا جدا و تک تک هرکدومشون انقدر کارآمد بودن که بعدش حالم بهتر می‌شد. 
صبح زود بیدار شدن
چایی یا شیرکاکائو خوردن
قدم زدن
درس خوندن*
امروز از صبح، تک تک اینارو امتحان کردم. از پنج صبحی که اتاقمو با قدمام متر میکردم بگیر تا دوتا لیوان پشت هم چایی خوردن و برای اولین‌بار توی زندگیم حالم بهتر نشد که نشد.
mahdialmasi313 | گاهی؛دلت از #سن و سالت میگیردمیخواهی#کودک باشیکودکی که به هر بهانه ایبه #آغوش غمخواری پناه میبرد#بزرگ که باشی...باید #بغض های زیادی رابی صدا دفن کنی.. "پرویز پرستویی"عکس مربوط به دوسال پیش همین موقعاPhoto: AmirHosein Mansouri
August 5, 2019
می‌شود ساعت‌ها به این آهنگ تماشای قایق‌ها گوش داد. (دانلود آهنگ)حسی درون بعضی روزهاست که خاطرات را سوراخ می‌کند.‌..
هیچ‌کدام این قرص‌ها خواب آور نیست. فلوکستین حتا توصیه پزشکی منع رانندگی بعد از مصرف ندارد. گاباپنتین تا حدی خواب آورست. این تا حدی احتمالا در حد یک خمیازه‌ست. می‌ترسم به پلی لیست گوشی‌ام نزدیک شوم. نصف آهنگ‌ها پشت‌شان کلی نوستالژی‌ست و مابقی هم حالم را خوب نمی‌کند. یک مدت است، که به یک روز خاص فکر می‌کنم. می‌دانم فکر کرد
عصبی ام مغزم داره منفجر میشه یه ساعته گیر دادم به همه چیز زندگیم داشتم یکی یکی قسمتهای مختلف زندگیما به لجن میکشیدم توی ذهنم که یاد اینجا افتادم هرچی با خودم فکر کردم چرا این وبا زدم یادم نیفتاد رفتم پست اولما خوندم یسری چرندیات بود که انداخته بودم گردن اشفتگی ذهنیم فهمیدم الان همونجاییم که دوسال پیشم بودم فقط یکم حادتر مغزم بیشتر دچار خزعبلات شده راه رهاییشا بلدم سرکوب مغزم طول میکشه یکم اما سرجاش برمیگرده ودوباره زندگی میکنه... مجبوره تا
تو این دوسال پیش خودم میگفتم یه روزی میرم و براش خیرات میکنم، شمع میگیرم و دورتا دور مزارشو تو تاریکی روشن میکنم، یه جوری که از دور بدرخشه.
قبرشو میشورم ، دست میکشم ، فاتحه میخونم. دختر نداشته اش میشم و درد و دل میکنم...این دفه دیگه میرم، قبل از اینکه دوباره دیر شه...
شمعا که روشن شد، احساس کردم دنیا خیییییلی بزرگه و من و شمع و دلم، بی نهایت ناچیز
اصلا این روشنی کجای خاک رو تغییر داد؟ اون آدم اونجا نیست. این فقط سنگ و عکسه و این همه راه برای این بو
سلام
 
دو سه شب پیش همخونه ایم حدود ۱۲-۱ شب داشت سه تار میزد، منم مشکلی ندارم چون تو خونه قبلیم ۵ تا همخونه داشتم که یکی دو تا شون تقریبا نمیخوابیدن شبا و اناق منم زیر آشپزخونه بود. خلاصه خیلی تحملم تو خوابیدن با سرو صدا زیاد شده.
بعدداشتم فکر میکردم که چرا تو این مثلا ۱۰ ۱۲ نفری که تو این دوسال همخونه ایم بودن، همشون سر و صداشون زیاد بود؟
این دوتا همخونه ایم رو که گفتم، یکی دیگه بود نصفه شب میومد میرفت دوش بگیره آواز میخوند، یکی دیگه با پوتین ت
امروزی که گذشت روز خاصی نبود. راست‌ش را بخواهید علی‌الظاهر روز بدی هم بود. روزی که از پسِ یکی‌-دو ساعت سرفه‌کردن در تخت‌خواب آغاز شود، یحتمل روز خوبی نیست. تا ظهر خواب بودم. به کلاس نسبیت عام نرسیدم. به کوئیزِ بعدازظهرم هم. سرفه‌هایم هم تا همین الآن هم‌راه‌م هستند. اما خب بهانه‌ی این پست چیز دیگری است. چیزی که پرت‌م کرد به حدود 6 سال پیش. بهانه‌ی نوشتنِ این پست این بود که امروز این‌جا 2000روزه شد!
بدجوری این عدد رفته روی مغزم. آخر، 2000 روز؟ م
بنظرم یکی از چیزهایی که باید در انتخاب شغل، ماندن در یک موقعیت شغلی و یا تغییر شغل مد نظر گرفت امکان توسعه مهارت‌های فردی هست. البته که باید انگیزمون الهی و توحیدی باشه و برای رضای خدا کار کنیم و این مطلب منافاتی با این موضوع ندره که بین چندتا کار و موقعیت شغلی باید به مفهوم توسعه مهارت‌های فردی هم توجه کرد؛ چراکه شما باید انسانی کارآمد و به‌روز بمانید و هر روز در حال پیشرفت باشید.
 
خوبه به این موضع فکر کنیم که در موقعیت شغلی فعلیمون بعد از
نزدیک دوسال از آخرین پستم میگذره.... دوسالی که تو یه چشم بهم زدن گذشت و از طرفی زندگیم رو هم زیر و رو کرد...مهر تا آذر 97 سختترین روزای زندگیم بود... روزایی که باید یه تصمیم مهم میگرفتم و وسط یه دوراهی سخت گیر کرده بودم... یه طرفش دلم بود و کلی خاطره.. یه طرفش عقلم بود و یه اینده ی شاید خوب.... اولش راه دوم رو انتخاب کردم... ولی هرچی که گذشت دیدم من آدم دست کشیدن از دلم نیستم.... روزایی که جز گریه و دعا هیچ کاری ازم برنمیومد و فک میکردم که باید تسلیم سرنوشتم
داشتم فکر میکردم که اره... چقدر هم من دوست دارم برم خارج... برای زندگی تا اخر عمر؟! نمیدونم فقط میدونم از این وضعیتم متنفر متنفررررم، فقط یک جور میشه از این وضعیت افتضاح خلاص شم احساس خفگی میکنم دارم خفه میشم خیلی خیلی... دیگه همه جوره از اینجا متنفرم  دیگه از جنگیدن با عالم و ادم حسته شدم فقط میخام رها شم به زودی و تضمینی... وضعیتم یا پارسال؟ همونه. دوسال پیش؟ همونه... پنج سال پیش؟ همونه، همونه، همونه.
داشتم فکر میکردم مثلا یک کاری کنم برم شهر دیگه
فروش ویژه انواع راهبند بازویی با بالاترین کیفیت و پایین ترین قیمت موجود در بازار.
راهبند اتوماتیک آگسا با دوسال گارانتی تعویض و 10 سال خدمات پس از فروش با طراحی کاملا مشابه راهبند های اروپایی و قیمتی استثنایی.
دارای ویژگی های منحصر به فرد مانند ترمز ابتدا و انتهای بازو جهت کاهش چشمگیر استهلاک موتور و گیریبکس.
 
جهت کسب اطلاعات بیشتر با واحد فروش مجموعه تماس حاصل فرمایید
مدیریت فروش:
09130520455
https://hhssoc.com/
 
پنجره رو باز می‌کنم. صدای گنجشک میاد. زمین خیسه. یه کم بوی سیگار میاد. مردِ همسایه بغلی آخرین پک رو میزنه و سیگارو پرت می‌کنه بیرون. آخرین فوت. کله‌مو میارم تو تر که نبینه منو. هوا -به جز این بوی سیگار- خیلی خوبه. حسرت پیاده روی تو این هوا برای این بهار تو دلم می‌مونه. شاید سخت‌ترین بهارِ تا به امروزِ عمرم. همین چند تا درختِ کچلِ توی کوچه هم ازون سبز قشنگ های اول بهار دارن. سبزِ روشن. لابد اون خیابونه الان چقدر قشنگه. و اون پارکه. خوشحالم که چیزی
یوم علی آل رسول عظیم؛
باتوجه به اینکه روز اول سال99 مصادف با شهادت آقامون موسی بن جعفر هست، پیامهای تبریک رو به تعویق بندازید و به همه سفارش کنید روز حزن اهل بیت هست اگر میشه در منزل روضه برقرارکنیمحتی 2/3نفری؛ قطعااا با یک گوشهء چشم اهلبیت علیهم السلام بلا دفع خواهد شد.. انشاالله
باعث نشیم باز هم با فراموش شدن اهلبیت ونگه نداشتن حرمت روز حزنشون بلا بر جامعه مسلمین طولانی بشه..
پارسال اول عید شهادت خانم حضرت زینب سلام الله علیها بود مردم حرمت ن
چند ماهی میشه که موهامو رنگ کردم.
و زنهای اطرافم با نگاه خاصی دنبالم میکنن.
پشت نگاهشون میگن: چطور به خودت اجازه میدی قبل از ازدواج دست به همچین کاری بزنی؟
ما زمان تو ابروهامونو برنمیداشتیم...چقد وقیح و دریده شدی...
ولی واقعیت اینه من نمیتونم تا ابد منتظر کسی بمونم تا زیبایی های خودم رو کشف کنم!! چه دلیلی وجود داره دخترها برای هر عملی،منتظر نفر دومی باشن که از موقعیت فعلی نجاتشون بده؟
با رنگ کردن مو چه اتفاقی برای من افتاد که نجابتمو لکه دار کنه
چند سا ل پیش دوستم یه دفتر کاهی خوشگل بهم هدیه داد که صفحاتش خط کشی نبود و روی جلدش هم طرح ساده و زیبایی داشت
تصمیم گرفتم چیزایی توی اون بنویسم که هرگز از نوشتن اونا و بعدا اگر احیانا موند بعد از مرگم از افشا شدنش، شرمنده و یا پشیمان نشم.
این شد که دفتر دوسال خالی موند
دیدم اوراق زیبا دارن به بطالت می گذرونن
اومدم و نوشتم
گاهی خوشگل
گاهی خرچنگ قورباغه
گاهی قطرات اشک روش چکید
گاهی چیزایی نوشتم که پشیمان شدم
این دفتر عمرم که الآن اییییینهمه از ا
امروز روز تولد من است...
همسر که راهی محل کارش شد، به بهانه مهمان هایی که او مثل همیشه می خواهد با ذوق دعوت کند و من مثل اکثر روزهای زندگی مشترک، به علت وقت و حوصله نداشتنم برای سامان دادن به اوضاع خانه نمی خواهم دعوتشان کنم، زدم زیر گریه. این پایان نامه لعنتی کش آمده نمی خواهد تمام شود و مرا رها کند. مثل کنه به همه روزهای زندگی ام چسبیده. به همه شادی ها و غم ها. به همه آغازها و پایان ها. به همه روزها و ساعت ها. به همه خوشی ها و ناخوشی ها. دوسال است ز
مکالمه ی اینجانب(اینترن اطفالی که فردا مورنینگ داره) با مجتبی اینترن طب اورژانس!
_سلاااام بر آقای دکتر خوشتیپ گرل کیلر!
+بگو?(به حالتی به تخمم وار)!
_میگم چیزه...خوبی?
+کاری داری بگو،میشنوم...
_مجتبی جون مادرت تا صبح برا اطفال ویزیت نذارین ما مورنینگ داریم...
+اوه،گرون تموم میشه...
_تو جون بخواه عزیزم...بعد اتمام کشیکت قرار دم بوفه:D
+حالا تا فکرامو بکنم...
_مجتبی لوس نشو خداوکیلی نذارینا...
+دیگه داری وقتمو میگیری خانم دکتر...
:////
*تو بیمارستان اصولا خر ا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها